!! سوخته دل !!
دست های کوچکش به زور ...
به شیشه های ماشین ...
شاسی بلند حاجی می رسید ...
و التماس می کرد : آقا... آقا... دعا میخری..؟
و حاجی بی اعتنا ...
تسبیح دانه درشتش را می گرداند ...
و برای " فرج آقا " دعا میکرد ........!!!!!!!!!!!!!!
نوشته شده در چهار شنبه 6 آذر 1392برچسب:,ساعت
2:4 قبل از ظهر توسط مهدی| يک نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |