!! سوخته دل !!
سلام خدمت همه ی دوستان عزیز امیدوارم خوب و خوش باشید از همه ی عزیزان که سر زدن و نظر دادن تشکر میکنم ، داشتم از این طرف رد میشدم گفتم بیام یه سلامی هم کنم ....هرکدوم از دوستان که میخوان لینکشون کنم فقط بگن با چه اسمی لینکشون کنم تا با کله برم بلینکمشون...(آدرس وبتون رو هم بگید)و راستی مهمتر از همه عید همه مردم ایران مبارک در زمستانی سرد ، کلاغ غذا نداشت..... از گوشت خودش میکند و به بچه هایش می داد !! زمستان تمام شد و بچه ها نجات یافتند... ولی کلاغ مرد........... بچه ها گفتند :خوب شد که مرد...... خسته شدیم از این همه غذای تکراری........!! آری ،، این است... واقعیت همه ی ما آدمها.......!!!!! کسی که از صدا میگفت .... به لب ، مهر سکوتم زد !! مرا بالای بالا برد... ولی سقوطم زد !! چه ها گفتند و نشنیدم... بدی کردند و بخشیدم... زتیغ اشکم ریختند... ولی باز خندیدم !! سکوتم حرفها دارد... ولی چشم و دهان بستم !! ببین ای خوب دیروزی... کجا بودم ، کجا هستم..............!! حالمان بد نیست غم کم میخوریم... کم که نه ، هر روز کم کم میخوریم!! آب میخواهم سرابم میدهند... عشق میورزم عذابم میدهند!! خود نمیدانم ،کجا رفتم بخواب!! از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند!! بی گناه بودم و دارم زدند... دشنه ی نامرد بر پشتم نشست... از غم نامردمی پشتم شکست..!! سنگ را بستند و سنگ آزاد شد... یک شبه بیداد آمد و داد شد... عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام!! تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام!! عشق اگر اینست مرتد میشوم... خوب اگر نیست ......... من بد میشوم...................!! باغبانی پیرم !! که بغیر از گلها از همه دلگیرم!! کوله ام غرق غم است... آدم خوب کم است!! عده ای بی خبرند!! عده ای کور و کرند... و گروهی پکرند!! دلم از این همه بد میگیرد!! و چه خوب است که آدمی.... میمیرد...................!! مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم !! با خیال او ولی تنهای تنها میروم !! در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی.... شاید او حتی بگوید لایق من نیستی...!! مینویسم من که عمری با خیالت زیسته ام... گاهی از من یاد کن... اکنون که دیگر نیستم...........!! دلم پر است !! آنقدر پر که گاهی.... اضافه اش .... از چشمانم میچکد...........!! !! خدایا !! دستانی را در دستانم قرار بده.... که پاهایش.... با دیگری پیش نرود...............!! در آغوش خودم هستم... من خودم را در آغوش گرفته ام !! نه چندان با لطافت !! نه چندان با محبت !! اما............ وفادار..........وفادار............!!! بودم !! دیدم با دیگری شادتری..... رفتم......................!!!!!!!! نسیم دانه را از دوش مورچه انداخت... مورچه دانه را دوباره بر دوشش گرفت... رو به آسمان کرد و گفت: خدایا گاهی یادم میرود که هستی...... ای کاش ، بیشتر نسیم بوزد.......................!! کفشهایم کو ؟؟ چه کسی بود صدا زد سهراب؟! آشنا بود صدا ، مثل هوا بود با تن برگ..... باید امشب بروم !! باید امشب چمدانی را.... که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم..!! و به سمتی بروم........... که درختان حماسی پیداست !! رو به آن وسعت بی واژه ، که همواره مرا میخواند!! یک نفر باز صدا زد ، سهراب!! کفشهایم کو ؟؟ امشب باران بارید آن مرد در باران آمد آن مرد تنها در باران آمد آن مرد با جیب های خالی در باران آمد کودکش گرسنه در باران منتظر بود همسرش زیر باران چشم به دستان او دوخته بود آن مرد خسته زیر باران بود آن مرد غرورش شکسته بود باران از چشمان آن مرد می بارید...................... رد پاهایم را پاک می کنم !! به کسی نگویید که من ، روزی در این دنیا بودم.....!! خدایااا ، می شود استعـــــفا دهم؟! دیگر کم آورده ام ..........................!! دیگر بانوی هیچ قصه ای نخواهم شد!!!! که این بانو خود، قصه ها دارد...................!!! با عرض سلام خدمت شما دوستای گلم،امیدوارم حالتون خوب باشه،وبلاگ رو تازه راه اندازی کردم امیدوارم خوشتون بیاد.....داخل قسمت نظرات نظر بدید که بسیار بسیار خوشحال میشم نظراتون رو بخونم راستی پیشاپیش عیدتون مبارک خصوصا خانواده ی بسیار بسیار بسیار بسیار محترمتون انشاالله سال خوب و خوشی داشته باشید.........از دیشب تا الان که ساعت 7صبحه داشتم روی وبلاگ کار میکردم و هنوز نخوابیدم ،با کله برم بخوابم که خوابم میاد.........فعلا با اجازه خداحافظ در کناری از خانه ی ما................ اتاقیست سرد و آبی.................. تخت و گیتار کهنه ی من............. عکس یک زن به دیواریست......... زنی زیباروی و خندان ................ یار من بود او دورانی.................. حالا من ماندم و من.................. گیتاری و سیگار و تنهایی........... عشق من رفت به تن خاک........ طعم شب نیست جز بیداری...... ای عکس خندان بشنو از من.... خواهمت دید روزگاری............... دیگرم نیست نای ماندن........... پایان آواز ، آغاز رفتن................. چاقوی پنهان ته گنجه............... دستای سردم ، رگهای سبزم...........!! باز باران بی ترانه ....باز باران با تمام بی کسی های شبانه می خورد بر مرد تنها می چکد بر فرش خانه باز می آید صدای چک چک غم باز ماتم ... من به پشت شیشه تنهایی افتاده نمی دانم ، نمی فهمم کجای قطره های بی کسی زیباست .... نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد کجای ذلتش زیباست ...نمی فهمم .... کجای اشک یک بابا که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده..... کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ....نمی دانم ... نمی دانم چرا مردم نمی دانند که باران عشق تنها نیست صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست کجای مرگ ما زیباست ...نمی فهمم .... یاد آرم روز باران را یاد آرم مادرم در کنج باران مرد کودکی ده ساله بودم می دویدم زیر باران ، از برای نان ... مادرم افتاد...مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود...نمی دانم...کجــــای این لجـــــن زیباست.... بشنو از من کودک من پیش چشم مرد فردا که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست...و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست... و باران من و تو درد و غم دارد خدا هم خوب می داند که این عدل زمینی ، عدل کم دارد... وقتی که خدا در دلهای شکسته جای دارد ......... چرا به دستان کسی که بارها دلم را شکست..... بوسه بزنم......................؟؟ مرا پاپتی میخواند!! او که در راهش، کفشهایم پاره شد...........!! آدمک زندگی سرده مگه نیست؟ مرا به یاد خواهی آورد: آنچنان که باران،غبار را از سنگ قبر کهنه ای میشوید!! تا نام فراموش گشته ای بدرخشد. از پس سالها، مرا به یاد خواهی آورد...................
اکنون وقت مردن ما گرگهاست !!
بگذار تا که جنگل بماند برای خرگوشهای زیبا.......!! تو کجایی سهراب؟؟؟
آب را گل کردند..... چشمها را بستند..... و چه با دل کردند...
وای سهراب کجایی آخر؟؟؟
زخمها بر دل عاشق کردن...
خون به چشمان شقایق کردن...
تو کجایی سهراب که همین نزدیکی...
عشق را دار زدند!!
همه جا سایه ی دیوار زدند!!!
وای سهراب دلم را کشتند...
صبر کن ای سهراب!!! گفته بودی: قایقی خواهم ساخت... خواهم انداخت به آب...
دور خواهم شد از این خاک غریب...
قایقت جا دارد؟؟؟ من هم از همهمه ی اهل زمین بیزارم................
دل عاشق پر درده مگه نیست؟
آدمک دلها محبت ندارن
آدما پا رو محبت می ذران
آدمک دریای درده دل من
گل پژمرده و زرده دل من
آدمک دست و پاهات چوبی و خشکن می دونم
رو سینه ات جای دل رو خالی گذاشتن می دونم
هیچ کسی غصه قلبت رو نخورده
دل آدما آخه تو سینه مرده
هیچ کسی غصه قلبت رو نخورده
دل آدما آخه تو سینه مرده
آدمک بیا بریم شهر خدا
پیش اون شکوه کنیم از آدما
آدمک دلها محبت ندارن
آدما پا رو محبت می ذارن
آدمک دریای درده دل من
گل پژمرده و زرده دل من.
Power By:
LoxBlog.Com |