!! سوخته دل !!

نمیدانی .......

چه دردی دارد وقتی که حالم ...

در واژه ها هم نمیگنجد ..............!!

نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت 12:55 قبل از ظهر توسط مهدی| |

گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پايين مي اندازي؟

گفت :ستاره چشمک ميزند، نميخواهم به خورشيد خيانت کنم .....!!

به سلامتي همه اونايي که مثل گل آفتابگردان هستند ..................

 

نوشته شده در جمعه 6 تير 1393برچسب:,ساعت 1:13 بعد از ظهر توسط مهدی| |

بس شنیدم داستان بی کسی ...        

بس شنیدم قصه ی دلواپسی ...

قصه ی عشق از زبان هر کسی ...

گفته اند از نی حکایت ها بسی ....

حال بشنو از من این افسانه را ..!!

داستان این دل دیوانه را ...

چشمهایش بویی از نیرنگ داشت ...

دل دریغا ، سینه ای از سنگ داشت ...

با دلم انگار قصد جنگ داشت ...

گویی از با من نشستن ننگ داشت ...

عاشقم من ، عاشقم من قصد هیچ انکار نیست ...

لیک با عاشق نشستن عار نیست ...

کار او آتش زدن ، من سوختن ...

در دل شب چشم بر در دوختن ...

من خریدن ناز ، او نفروختن ...

باز آتش در دلم افروختن ...!!

سوختن در عشق را از بر شدیم ...

آتشی بودیم و خاکستر شدیم ...

از غم این عشق مردن باک نیست ...

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست ...

آه..... میترسم شبی رسوا شوم ...

بدتر از رسوایی ام تنها شوم ...

وای از این سید و آه از آن کمند ، پیش رویم خنده ، پشتم پوز خند ...

بر چنین نامهربانی دل مبند ، دوستان گفتند و دل نشنید پند ..!!

خانه ای ویرانتر از ویرانه ام ...

من حقیقت نیستم ، افسانه ام ...!!

گرچه سوزد پر ولی پروانه ام ...

فاش میگویم که من دیوانه ام ...

تا به کی آخر چنین دیوانگی ...

پیلگی بهتر از این پروانگی ...

گفتمش آرام جانی ؟

گفت : نه ...!!

گفتمش شیرین زبانی ؟

گفت : نه ...!!

گفتمش نامهربانی ؟

گفت : نه ...!!

می شود یک شب بمانی ؟

گفت : نه ...!!

دل.... ، دل شبی دور از خیالش سر نکرد ...

گفتمش ، افسوس او باور نکرد ...

خود نمیدانم خدایا چیستم ...

یک نفر با من بگوید کیستم ...

بس کشیدم آه از دل بردنش ...

آه ، اگر آهم بگیرد دامنش ...!!

با تمام بی کسی ها ساختم ...

وای بر من ساده بودم باختم ...

دل سپردن دست او دیوانگیست ...

آه غیر از من کسی دیوانه نیست ...

گریه کردن تا سحر کار من است ...

شاهد من چشم بیمار من است ....

فکر میکردم که او یار من است ...

نه فقط در فکر آزار من است ...

نیتش از عشق تنها خواهش است ...

دوستت دارم دروغی فاحش است ...

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت ...

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت ...

مذهب او هرچه باداباد بود ...

خوش بحالش ، که اینقدر آزاد بود ...

بی نیاز از مستی "می" شاد بود ...

چشمهایش مست مادر زاد بود ...

یک شبه از عمر سیرم کرد و رفت ...

من جوان بودم ،  "پیرم " کرد و رفت ...........!!

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 تير 1393برچسب:,ساعت 3:0 بعد از ظهر توسط مهدی| |


Power By: LoxBlog.Com